• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)

وبلاگ تاریخ نگار محرم با هدف آشنایی هرچه بیشتر جوانان با ناگفته های واقعه عاشورا و درک صحیح معرفت امام حسین علیه السلام ایجاد شده است.

در این وبلاگ مطالبی از متن تاریخ و مقاتل و احادیث از بین وبلاگ های بروز شده در سال 90، جمع آوری شده، که علاقه مندان به سیدالشهدا علیه السلام  می توانند از طریق لینکهای زیر به مطالب دسترسی داشته باشند .

حركت‌ كاروان‌ امام‌ از هشتم‌ ذي‌ حجه‌ تا دوم‌ محرم‌ كه‌ به‌ كربلا رسيد، حركتي‌ بود براي‌ بيدار نمودن‌ انسان‌هاي‌ تمامي‌ تاريخ‌. اين‌ كاروان‌، منزل‌ به‌ منزل‌ راه‌ مي‌سپرد تا آميزه‌اي‌ از عظمت‌ و عزت‌ و مظلوميت‌ را بر صفحات‌ تاريخ‌ بنگارد و سرانجام‌ اين‌ كاروان ‌در دهم‌ محرم‌ 61 هجري‌ حماسه‌اي‌ را آفريد، حماسه‌ عشق‌، حماسه‌ هويت‌ انساني‌، حماسه‌ عاشورا.

روز شمار اين‌ حماسه‌، شمارش‌ لحظاتي‌ است‌ كه‌ انسان‌هايي‌ عاشق‌ از فراز اين ‌روزها به‌ معراج‌ رفتند و در هر منزلي‌ از خود خاطره‌اي‌ به‌ جاي‌ نهادند، خاطره‌اي‌ كه‌ هر قصه آن‌ درسي‌ از عزت‌ نفس‌ و كرامت‌ ذاتي‌ انسان‌ كامل‌ امام‌ حسين‌ (عليه السلام) مي‌باشد.

*****************************************

پانزدهم رجب تا آغاز محرم الحرام

یکم محرم

دوم محرم

سوم محرم

چهارم محرم

پنجم محرم

ششم محرم

هفتم محرم

هشتم محرم

نهم محرم

دهم محرم

یازدهم محرم

دوازدهم محرم

سیزدهم محرم

چهاردهم محرم

پانزدهم محرم

شانزدهم محرم

هفدهم محرم

هجدهم محرم

نوزدهم محرم

بیستم محرم

بیست و یکم محرم

بیست و دوم محرم

بیست و سوم محرم

بیست و چهارم محرم

بیست و پنجم محرم

بیست و ششم محرم

بیست و هفتم محرم

بیست و هشتم محرم

بیست و نهم محرم

یکم تا بیستم صفر

 

عباس دستانش بر زمین افتاد اما بیعتش با حسین نه !

16 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

پیوند: http://alzahra-shabestar.womenhc.com/?p=8224&more=1&c=1&tb=1&pb=1


در تاریخ پس از کربلا، نکته عجیبی وجود دارد؛ هم عجیب و هم غریب. نقل است که وقتی خبر شهادت حضرت عباس را به ام البنین می دهند، ایشان باور نمی کنند، الا زمانی که متوجه می شوند قمر بنی هاشم، به شکل ناجوانمردانه و به دور از آداب و رسوم مرسوم جنگ، به شهادت رسیده اند. البته باز هم پذیرش این شهادت، حتی شهادت دیگر پسرانش، برای فاطمه کلابیه، دشوار بود، چرا که ام البنین، از همان کودکی، عباس را با اصول نامتعارف جنگ و چگونگی مقابله با حقه بازی های میدان نبرد، آشنا کرده بود. واقعیت این است که مادر گرامی قمر بنی هاشم، به پسرانش، توامان، هم شیر می داد و هم شمشیر یاد می داد. اضافه کنید به این کلاس درس، آموزش های ۳ امام دیگر را و به صورت حرفه ای تر، امام حسن را. امام حسن اگر چه معلم اصل کاری عباس بود، لیکن با همان کرامت مسبوق به سابقه ای که داشت، کربلا و عاشورا و حتی عباس را به حسین بخشید و اجازه داد برادر، «خون خدا» باشد و خودشان مظهر «خون دل خدا». گذشته از عبدالله و قاسم، هدیه بزرگ تر امام حسن به امام حسین، قمر بنی هاشم بود. هدیه ای که از کودکی، پرورشش داده بود، اما نه برای خود، بلکه برای حسین. حیف که این مقال، بیش از این گنجایش کرامت حسن بن علی را ندارد و الا این داستان، سر دراز دارد

رفتار و گفتار ام البنین بعد از شنیدن خبر شهادت پسرانش، به ویژه حضرت عباس، کمی متفاوت است از آنچه ما پیشتر، در وصف این شیرزن شنیده بودیم. اولا، انگار که هرگز با شهادت پسران شان کنار نیامدند. ثانیا، به جای از سرگیری زندگی، -که بدیهی ترین توقع از شیرزنی در مایه های فاطمه کلابیه، حتی بعد از تقدیم کردن ۴ شهید است- اغلب عمرشان به گریه و زاری گذشت. به آن حد که بیش از سکونت در خانه، راه بیرون مدینه در پیش می گرفتند و در بقیع، بر سر و صورت می زدند. ثالثا، بر اساس ۲ مورد قبلی، می توان پذیرفت، و منابع هم بر این مسئله، صحه گذارده اند که نوعی شرمندگی در سکنات خانم ام البنین، موج می زد. شرمندگی از این منظر که چرا با وجود شیربچه های ام البنین، کربلا در شکل ظاهر، چنین فرجامی برای آل الله داشت؟! اینها که گفتم باعث شده بود حتی دل سنگدلی چون مروان بن حکم هم از گریه های بلند فاطمه کلابیه به درد بیاید و متاثر از اشک های ایشان، خودش نیز مویه و زاری کند! واقعیت این است که مدینه، شهر پیامبر، هنوز هم با اشک های پر رمز و راز ۲ فاطمه، انسی محبوب دارد. فاطمه زهرا برای غربت غدیر و فاطمه کلابیه برای تربت کربلا. اولی برای فتنه و دومی برای انحراف. صدیقه اطهر اما می دانست که چرا و چگونه، علی تنها شد، لیکن ام البنین، آنچه در کربلا رخ داد، برایش باورکردنی نبود و با محاسباتش اصلا جور درنمی آمد. اینکه تاکید دارم شهادت قمر بنی هاشم و دیگر فرزندان ام البنین، برای فاطمه کلابیه، امر معماگونه ای است و باورکردنش برای این شیرزن، سخت، یکی هم از ابیات زیر و نوع ادبیات مویه ام البنین آشکار است. آنجا که ام البنین، مکرر و مکرر می گفت: «یا من رای العباس، کر علی جماهیر النقد/ و وراه من ابناء حیدر کل لیث ذی لبد/ انبئت ان ابنی اصیب براسه مقطوع ید/ ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد/ لو کان سیفک فی یدیک لما دنی منه احد». لطفا به ترجمه این ابیات، دقت مضاعف کنید؛ «ای کسی که دیده بودی حضرت عباس، -در جوانی و حین آموزش جنگ توسط مادر- حمله می نمود بر گله های گوسفند، و پشت سر او فرزندان حیدر، همچون شیر بال دار بودند؛ به من خبر دادند که ضربت به سر فرزندم رسید، در حالی که دست نداشت، وای بر من که سر فرزندم از ضربت عمود، پیچیده شد، اگر شمشیرت در دستت بود، کسی هرگز به تو نزدیک نمی گردید». ابیات پیش رو اما بی نیاز از ترجمه است و مثل اشعار سطور بالا، خیلی حرف ها با خود دارد؛ «لا تدعونی ویک ام البنین، تذکرینی بلیوث العرین؛ کانت بنون لی ادعی بهم، والیوم اصبحت و لا من بنین؛ اربعه مثل نسور الربی، قد واصلوا الموت بقطع الوتین؛ تنازع الخرصان اشلائهم،  فکلهم امسی صریعا طعین؛ یا لیت شعری اکما اخبروا، بان عباسا قطیع الیمین». اینها را البته زیاد خوانده و زیاد شنیده ایم، اما از کنار هم قرار دادن همه این چیزها، حتما باید نتیجه ای حاصل شود. آری! کمی عجیب است. از این شیرزن، این مویه ها، آنهم به این شکل و این همه دور و دراز، البته که عجیب است. تو گویی، ام البنین، منتظر خبر دیگری بود و توقع طبیعی و انتظار بدیهی داشت که به جای شنیدن خبر شهادت پسرانش، خبر فتح ایشان را بشنود. پسرانی که بزرگ شده مکتب مادری ام البنین بودند و مکتب دلاوری امام حسن. پسرانی که جنگ را از مادر و پدر و ۲ برادر، بهتر از هر مرد جنگی دیگر، آموخته بودند. پس چه شد؟! و چرا چنین شد؟! آیا دلیل، فلسفه و ثمره ازدواج علی با ام البنین، نتوانسته بود در یوم العیار موعود، یعنی روز عاشورا، نشان دهد که کیست؟! و راز آفرینشش در چیست؟

نه! ام البنین هرگز باور نمی کرد که کم بودن تعداد سپاهیان امام حسین، دلیل شهادت پسرانش و شکست ظاهری ایشان در جنگ کربلا باشد. فاطمه کلابیه، نه فقط به شریفه «کم من فئته قلیله، غلبت فئته کثیره، باذن الله» باور داشت و با چشمان خود بارها و بارها تحقق این وعده الهی را دیده بود، بلکه اصولا سپاه عمر سعد و یزید و عبیدالله و شمر و سنان و حرمله را، گیرم با عددی بسیار بیشتر از سپاه حق، حریف آن لشکری نمی دانست که فرمانده اش حسین بن علی باشد و علمدارش، عباس بن علی. از اینها گذشته، ام البنین با خود نجوا می کرد؛ پس امیرالمومنین، برای چه امری و چه روز مبادایی، مرا به همسری خود اختیار کرد؟! و چه لزومی داشت که با یک شیرزن، آنهم از یک قبیله شمشیرزن ازدواج کند؟! قطعا، نه امام معصوم، اشتباه می کند و نه ام البنین در تربیت شیران بال دارش، کم گذاشته بود. پس به راستی، قصه چه بود؟! و ماجرا از چه قرار بود؟

کسانی که مدینه مشرف شده اند، دیده اند که در بقیع، وهابی ها، اگر برای مزار ۴ امام شیعه و دیگر بزرگانی چون جناب ابن عباس، فقط ۲ مامور گذاشته اند که احیانا زیارت مسلمین تبدیل به شرک(!) نشود، لیکن برای قبر مطهر خانم ام البنین، بعضا تا ۴ مامور هم می گذارند! القصه! به مزار امامان شیعه، نسبت به مزار خانم ام البنین، بسی می توان نزدیک تر شد! راز ترس بازماندگان شمر و سنان، از فاطمه کلابیه چیست؟! شیرزنی که حتی از قبرش هم این چنین به وحشت افتاده اند، آیا با مویه های فوق الذکر، نسبتی دارد؟! و آیا شیران بال دار این شیرزن، طبیعی بود که در یک نیم روز، عرصه جنگ را در چشم ظاهر، به سپاه یزید ببازند؟! به نظر می رسد پیچیدگی قصه کربلا، هم برای دوست و هم برای دشمن، کمی عجیب است.

 برویم سر وقت نیم روز عاشورای سال ۶۱ هجری قمری و این بار با تامل بیشتری، و بیشتر از حیث نحوه جنگیدن حضرت قمر بنی هاشم، واقعه کربلا را مرور کنیم. آنطور که در منابع موثق و مقاتل متقن آمده است، جز برای دقایقی، جنگ میان سپاه حق و باطل، عمدتا از نوع نبردهای تن به تن بود. یعنی یکی از این سوی و یکی از آن طرف. در این شکل جنگ، سرباز سپاه امام حسین، تا قبل از اینکه به شهادت برسد، خیلی ها و خیلی ها را به درک واصل می کرد. اغلب شهدا اما محصول بی تعهدی دشمن به قوانین و مقررات مرسوم جنگ بودند. یعنی سپاه عمر سعد، هر وقت قافیه را تنگ می دید، ناگهان، به جای یک نفر، چندین و چند نفر را رهسپار سرباز سپاه حق می کرد، که مصداق بارز آن، شهادت حضرت علی اکبر است. اما از مهمترین اوقاتی که جنگ، کلا از حالت نبرد تن به تن خارج شد، -برخی منابع اشاره به این دارند که تنها در همین مقطع، جنگ از حالت تن به تن خارج شد- آنجایی بود که قمر بنی هاشم برای سیراب کردن کودکان و زنان حرم آل الله، از مولای خود امام حسین، اذن جهاد گرفت و یک تنه به علقمه زد. برخی منابع حکایت از این دارد که در همین مقطع، حضرت عباس و امام حسین با هم جنگیدند، برخی منابع بر این تاکید دارند که امام حسین و حضرت عباس اصلا با هم نجنگیدند، اما شماری از منابع، بر جنگ امام حسین همراه حضرت عباس، در مقطع بعد از رسیدن قمر بنی هاشم به نهر علقمه تاکید دارند. آرایش لشکر عمر سعد به گونه ای بود که بخش مهمی از لشکر بطالین، جلوی علقمه صف کشیده بودند تا دست سپاه امام حسین، هرگز به آب نرسد. یعنی آب آوردن برای کودکان، همانا و رفتن به عمق استراتژیک دشمن، همانا. یعنی تماشای اوج جنگ و نقطه عطف کربلا. یعنی که عباس به میدان رفته است. آزمون دشواری پیش رو دارد ابالفضل. عباس از یک سو باید نشان دهد که پسر شیر خداست. از سوی دیگر باید ثابت کند که مادرش ام البنین، شیرزن بی همتای اسلام است که آوازه مادری اش تا بیخ گوش یزید رسیده. از سویی باید نشان دهد که جنگ را، یکی هم در مکتب فاتح جمل آموخته. از سوی دیگر باید به کل تاریخ، به همه هستی، و به عالم و آدم نشان دهد که علمدار حسین است. این همه به کنار، عباس باید ثابت کند که ازدواج پدرش علی با مادرش ام البنین، فلسفه ای جز دستان قدرتمند و باوفایش ندارد. عباس اما در این مقطع، از سپاه عمر سعد، علقمه را می خواست، نه جان کثیف و بی مقدارشان را. این دو اما به هم گره خورده بود. به آب نمی شد عباس برسد، الا اینکه از صف دشمن بگذرد. جوانمردی عباس، یکی هم اینجا بود؛ سخت بود خط شکنی این همه دشمن و رسیدن به آب، آن هم در میان این همه آب و تاب، اما عباس، عزم آب کرد و از سد دشمن گذشت. هم به فکر فرمانده یعنی مولایش بود و هم به فکر لب تشنه کودکان حسین. به علقمه زد تا هم برای حسین و هم برای کودکان حرم، حاوی فتح الفتوح باشد… اینک وقت آزمون فرا رسیده است. عباس که تا این لحظه، به خواست مولایش حسین، هرگز وارد جنگ نشده بود، و به مقام علمداری قناعت کرده بود، رهسپار مصاف می شود، اما نه با یک تن، که با مهم ترین بخش یک سپاه. نه جنگ تن به تن، که مصاف یک تن با یک سپاه.

از شمشیر زدن عباس، چیزی نگذشته بود که ۲ زمزمه در سپاه دشمن شنیده شد. نخست اینکه؛ اگر علی اکبر، ما را یاد پیامبر انداخت، عباس، اشبه الناس به علی در جنگاوری است. انگار روح حیدر کرار، در جان عباس دمیده شده! شاید هم حسن دوباره زنده شده! به نظر می رسد حسین، مهره اصلی خود را رو کرده است؛ نکند بعد از این همه که کشتیم، اینک جنگ را سرتاسر ببازیم؟! دوم اینکه؛ اینطور که عباس دارد شمشیر می زند، ممکن است به آب برسد، و اگر به آب رسید، حتما ما جنگ را باخته ایم، چرا که عباس، به آب نخواهد رسید، الا اینکه قسمت اعظم سپاه ما را درنوردیده باشد. وانگهی! اگر آب به لب حسین برسد، کار ما تمام است، که هنوز حسین زنده است.

آنطور که در منابع آمده، و آن قسم که می شود بر اساس داده ها، جنگ عباس را در این مقطع تحلیل کرد، حکایت از این دارد که سپاه عمر سعد، تمام آنچه داشت و نداشت، و از هر حیله و حقه ای که می توانست استفاده کند، بهره گرفت تا اصولا عباس به آب نرسد. به نظر می رسد در همین مقطع هم، جنگ به ناجوانمردانه ترین شیوه، از عمود آهن بگیر تا تیر از ناحیه نامعلوم و چه و چه، بر سر و صورت عباس، باریدن گرفت، اما عباس، علاوه بر اینکه با دشمنان رویارویش شمشیر می زد، مراقب شگردهای حقه بازانه جنگی هم بود. با این همه، هر چه بیشتر به آب نزدیک می شد، این شگردها همراه جنگ اصلی، بیشتر می شد، لیکن عباس، کارش را بلد بود و آنقدر تمرین کرده بود که خیلی زودتر از حد تصور، به آب رسید. او با یک دست، شمشیر می زد و با دست دیگر، که مجهز به سپر بود، مراقب شگردهای مکاران در این سوی و آن سوی مصاف بود. عباس، آنقدر قشنگ این بخش اعظم سپاه عمر سعد را به درک واصل کرد که برای دقایقی، دیگر احدی جرئت نکرد نزدیک ابالفضل شود. از سپاه دشمن، خیلی ها اعتراف کردند که دیگر، کار ما تمام است و حتی، شاید ادامه دادن جنگ بی فایده باشد. محور همه زمزمه ها این بود؛ عباسی که بدون حسین، به آب رسیده، حتما با حسین، به خیمه عمر سعد خواهد رسید. این دومی، کار بسیار راحت تری است برای عباس. عباس کنار حسین، دو صد چندان شیر می شود.

 عباس به نظر می رسید از پس امتحانش، سربلند بیرون آمده است؛ زانو زده و به آرامی، به راحتی، نشسته کنار نهر علقمه. در روضه کربلا، آنجا که شیعه عزادار، می باید برای پیروزی و فتح الفتوح، دست مرتب بزند، هلهله کند و هورا بکشد، دقیقا همین جاست. عباس نشان داد که نامش عین مرامش است. او به قول مادرش، شیر بال داری است که به اعتنای نامش، با چشم، شکار می کند. علمدار سپاه حسین، دستی بر آب برد تا خستگی این نبرد رویایی و نفس گیر را با جرعه ای آب، از تن خود بیرون کند… نه! نه! این هم خطاست. حسین و کودکانی که عباس را «عمو جان» صدا می زنند، جملگی تشنه باشند و عباس، به مخیله اش خطور کند که آب بنوشد؟!! کرامت آموخته مکتب حسن بن علی و این خطای بزرگ؟!! هیهات! که این آب برداشتن، و این آب را به علقمه پس دادن، برای من و تو بود، که جز ظاهر امور، چشم مان چیز دیگری نمی بیند. تا این لحظه، عباس، یک بار حسین را برادر صدا نزد، چطور ممکن است لب مولایش تشنه باشد و آل الله، بی تاب باشد و عباس در سر، سودای آب داشته باشد؟!! هنوز هم نشناخته اند عده ای عمو جان با وفای ما را.

 ابالفضل، مشک را درون آب می کند و پر از آب می کند. برای او، کار راحتی است رساندن این مشک به خیمه و به حسین و به زنان و کودکان. بارها و بارها، کارهایی به مراتب سخت تر از این را تمرین کرده بود، و مگر، همین دقایق قبل، کسی باورش می شد دست عباس به آب برسد؟!! سپاهی که بر آن ترس، مستولی شده، سپاهی که فقط در جنگ با عباس، شمار کثیری از بهترین جنگاورانش را کشته دیده، سپاهی که نتوانست از آب، حفاظت کند، و سپاهی که عباس، در عمق استراتژیکش نفوذ کرده، نه حریف عباس می شود و نه حریف مشک او. اگر جنگ را تا این جای کار، عباس برده است، از این جا به بعد هم خواهد توانست.

 عباس از آزمون خدا سربلند بیرون آمد و پیش همه روسفید شد. پیش پدرش، مادرش، مولایش حسن، و مولایش حسین. پیش زینب… و آری! پیش آن یکی مادرش فاطمه زهرا، اما کمی آن سوتر، ندای آشنای همیشگی، یعنی همان صدای رسول الله، که به گوش حسین رسید، به گوش عباس هم خوش نشست؛ «ان الله شاء ان یراک قتیلا/ خدا خواسته که من کشته شوم و ان الله شاء ان یراهن سبایا/ همین طور خدا خواسته اهل بیتم اسیر شوند». وعده ای که پیامبر، بارها و بارها به حسین داده بود.

حضرت ابالفضل را جز «عبد صالح»، یکی هم به این نام می شناسند؛ «المطیع لله و لرسوله». شجاعت عباس در امتداد این اطاعت ویژه از خدا و رسول خدا تعریف می شود. عباس، تسلیم محض تقدیر پروردگار بود که قبلا رسول خدا آنرا به گوش سیدالشهدا رسانده بود و قصه جبر و اختیار، رسیده بود به فصل عاشقی. تقدیر بر این بود که در کربلا، خون بر شمشیر پیروز شود. خدا می خواست پیروزی خونش را بر شمشیر اهل باطل، جشن بگیرد، و الا روضه آب، روضه از موضع اقتدار است. حماسی ترین فصل تاریخ کربلاست. اینک که دوست و دشمن، عباس را شناخت و فهمید که یل ام البنین، شجاعتش مرز ندارد، نوبت فتح نبود؛ هنگامه فتح خون بود. عباس باید نشان می داد که شهادتش هم مرز ندارد. او یک بار و همین دقایقی قبل، پیروزی شمشیرش را بر لشکر دشمن، جشن گرفته بود، اینک اما موسم جانبازی رسیده بود. حال عباس می بایست، کار ناتمام شمشیرش را با ریختن خونش کامل کند. جز این اگر تقدیر خدا بود، عباس، کجا می توانست مولایش را یک بار، و فقط یک بار، برادر صدا کند؟!

 در هنگامه عاشقی، حسین و عباس با هم جنگیدند. دست خدا باید بریده می شد و خون خدا باید ریخته می شد. دین خدا به این دستگیری نیاز داشت. قربانی ابراهیم، نیمه تمام باقی مانده بود. خانه خدا طواف داشت، اما خدای خانه نیاز به مصاف داشت. راه حج، کج می شد اگر کربلا نبود. از اسلام، جز پوستینی ظاهری، هیچ باقی نمی ماند، اگر حسین، کشته نمی شد. اگر شب قدر، شب قدر مسلمین است، اما عاشورا، شب قدر اسلام است. شب قدر مخلوق کجا و شب قدر خالق کجا؟! روزه بدون روضه، چشم بدون اشک، سر منهای باختن، و خون به جز ریختن، چه صفایی دارد؟! اما بدون عباس، کمر حسین می شکند و خون خدا می ریزد. تا عباس بود، یک قطره از خون حسین، زمین نریخت. برای اینکه حسین، خون خدا شود، عباس باید به شهادت برسد، اما اول جانبازی، بعد شهادت. عباس باید به اندازه همه رشادتش، جرعه نوش شهادت شود؛ آهسته و پیوسته.

مشک، بخشی از بدن عباس شده بود. علمدار، سقا شده بود. جنگ بالا گرفته بود. تا رسیدن به علقمه، عقل، جولانش را داده بود و عباس کارش را کرده بود، اما از علقمه به بعد، فصل تجلی عشق بود. فصل «المطیع لله و لرسوله». فصل ولایت، اما نه با شهامت که با شهادت. نه با پیروزی –که تا همین دقایق پیش در چنگ عباس بود- بلکه با شکست. نه با شمشیر، که با خون. نه با سپر، که بی لباس. نه با دست، که بی دست… بی هر دو دست. به این نشانه که بیعت، دست نمی خواهد؛ بی دستی می خواهد. جانبازی می خواهد و علمداری. علم، دست نمی خواهد؛ علم، عشق می خواهد. در همین حین، عباس، دستش بر زمین افتاد، اما علم از دستش نیفتاد. دستش بر زمین افتاد، اما بیعتش با حسین، نه. از جانش گذشت، اما از جانانش نگذشت. دستی در بدن نداشت، اما عیبی نداشت؛ مشک را به دندان گرفت که هنوز آب داشت. اگر می خواهی از سرنوشت مشک بدانی، باید از عمود آهن بپرسی! چرا که دیگر، کمر حسین، شکسته بود!

***

کاش قبل از خبر شهادت ابالفضل، اول، خبر فتح الفتوح قمر بنی هاشم را به ام البنین می دادند. خانم جان! عباس، کارش را در کربلا به درستی انجام داد. فردا باز هم پسرت به آب می رسد، اما فردا باز هم کودکان حسین، تشنه لب اند! تقدیر خدا، تقصیر عباس نیست. تقدیر خدا، تطهیر تاریخ است با دست ابالفضل، با خون حسین. بین الحرمین و حرم آقام حسین و حرم آقام ابالفضل، مجنون حسینم، مدیون ابالفضل.

روزنامه های وطن امروز و جوان/ ۱۳ آذر

 نظر دهید »

وقایع تاسوعای سال 61 هجری

16 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

پیوند: http://nazary.womenhc.com/?p=8206&more=1&c=1&tb=1&pb=1

 
روز نهم ماه محرم الحرام سال 61 هجری كه معروف به تاسوعا است ، آخرین روزى بود كه امام حسین علیه السلام و یارانش شبانگاه آن را درك كرده بودند و این روز به شب عاشورا پیوند خورد.  بدین جهت در نزد مسلمانان و محبان اهل بیت علیه السلام از اهمیت بالایى برخوردار است . در این روز مهم ، چند رویداد سرنوشت ساز در سرزمین كربلا واقع گردید كه به آن ها اشاره مى كنیم :

ورود لشکر تازه نفس دشمن به کربلا

در این روز لشکر مجهزی به دستور ابن زیاد از کوفه وارد کربلا شد، و شمر نامه ابن زیاد را آورد.(1)

امان نامه برای فرزندان ام البنین علیهاالسلام

در این روز شمر ملعون برای حضرت عباس علیه السلام و برادرانش امان نامه آورد . (2) آن لعین خود را نزدیک خیام با جلالت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام رسانید و بانگ برآورد: «أین بنو اختنا»؛ پسران خواهر ما کجایند؟ ولی آن بزرگواران جواب ندادند. امام حسین علیه السلام فرمودند:جواب او را بدهید اگر چه فاسق است.

حضرت عباس علیه السلام در جواب فرمودند:چه می گویی؟ شمر گفت: من از جانب امیر برای شما امان نامه آورده ام. شما خود را به خاطر حسین علیه السلام به کشتن ندهید.

امام صادق علیه السلام فرمودند: تاسوعا روزی بود که حسین علیه السلام و اصحابش را در کربلا محاصره کردند و سپاه شام بر قتل آن حضرت اجتماع نمودند،و پسر مرجانه و عمر سعد به خاطر کثرت سپاه ولشکری که برای آنها جمع شده بود خوشحال شدند،وآن حضرت و اصحابش را ضعیف شمردند ویقین کردند که یاوری از برای او نخواهد آمد واهل عراق حضرتش را مدد نخواهند نمود
حضرت عباس علیه السلام با صدای بلند فرمود: «لعنت خدا بر تو وامیر تو (و برامان تو ) باد . ما را امان میدهید در حالیکه پسر رسول خدا را امان نباشد؟!» (3)

 

محاصره خیمه های آل الله
امام صادق علیه السلام فرمودند: تاسوعا روزی بود که حسین علیه السلام و اصحابش را در کربلا محاصره کردند و سپاه شام بر قتل آن حضرت اجتماع نمودند،و پسر مرجانه و عمر سعد به خاطر کثرت سپاه ولشکری که برای آنها جمع شده بود خوشحال شدند،وآن حضرت و اصحابش را ضعیف شمردند ویقین کردند که یاوری از برای او نخواهد آمد واهل عراق حضرتش را مدد نخواهند نمود.(4)

 

مهلت برای راز و نیاز
وقتی عمر سعد لشکر را آماده جنگ با امام علیه السلام نمود ومعلوم شد که قصد جنگ دارد، حضرت به برادرش عباس علیه السلام فرمود : نزد دشمنان برو و به آنها بگو امشب را به ما مهلت بدهند چرا که : «و هو یعلم انی احب الصلاة له و تلاوة کتابه» (خداوند می داند و گواه است که من و نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم).

پس حضرت عباس علیه السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و ازآنها شب عاشورا را برای نماز وعبادت مهلت خواست عمربن سعد درموافقت با این درخواست مردد بود وسرانجام ازلشكریان خود پرسید كه : چه باید كرد؟

عمروبن حجاج گفت : سبحان الله اگراهل دیلم ( كنایه ازمردم بیگانه ) و كفار از تو چنین تقاضائی می كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنی .

قیس بن اشعث گفت : درخواست آنها را اجابت كن بجان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با توخواهند جنگید .

ابن سعد گفت : بخدا سوگند كه اگربدانم چنین كنندهرگز با درخواست آنها موافقت نكنم.(5)

و عاقبت فرستاده ابن سعد به نزد حضرت عباس بن علی علیه السلام آمد و گفت :

ما به شما تا فردا مهلت می دهیم اگرتسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد واگر سرباززدید ، دست ازشما برنخواهیم داشت

.(6)


 اتمام حجت با اصحاب
در عصر این روز امام حسین علیه السلام در جمع یاران خطبه ای قرائت فرمودند، و اصحاب اعلام وفاداری نمودند.(7)

 

پی نوشت:

1)      اعلام الوری، ج1 ، ص455؛ فیض العلام، ص146.

2)      همان؛ بحار الانوار ، ج44، ص361.

3)      از مدینه تا مدینه، صص381_382.

4)      کافی، ج4، ص 174.

5)      مقتل الحسین مقرم،ص 212.

6)      الارشاد مفید، ج2، ص91.

7)      مناقب ابن شهر آشوب، ج4 ، ص107.

 

 نظر دهید »

جستاری در القاب حضرت عباس (ع)

16 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

پیوند: http://186.womenhc.com/?p=8197&more=1&c=1&tb=1&pb=1

در منابع بسیاری، کنیه حضرت عباس(ع) را ابوالفضل بر شمرده‏اند که در بین کنیه‏های ایشان، ابوالفضل (= ابوفاضل، ابوالفضائل) مشهورترین است اما دیگر کنیه‏های او یا غیر مشهور هستند و یا این که پس از واقعه کربلا حضرت را بدان خوانده‏اند.

● کنیه‏های حضرت عباس (ع)

در فرهنگ عربی به آن دسته از نام‏هایی که با پیشوند اَبْ (در مردان) و اُمّ (در زنان) همراه باشد، کنیه می‏گویند. سنت گذاشتن نامی در قالب کنیه برای افراد در میان قبایل عرب، گونه‏ای بزرگداشت و تجلیل نسبت به فرد به شمار می‏آید.(۱)

در اسلام نیز توجه زیادی به آن شده است غزالی می‏نویسد: «رسول خدا(ص) اصحاب خود را از روی احترام برای به دست آوردن دل‏هایشان به کنیه صدا می‏زند و آنهایی که کنیه نداشتند، کنیه‏ای برایشان انتخاب می‏فرمود و سپس آنها را بدان می‏خواند. مردم نیز از آن پس، فرد مذکور را به همان کنیه می‏خواندند. حتی آنان که فرزندی نداشتند تا کنیه‏ای داشته باشند کنیه‏ای می‏نهاد. پیامبر اکرم(ص) رسم داشت حتی برای کودکان نیز کنیه انتخاب می‏نمود و آنان را مثلاً ابا فلان صدا می‏زد تا دل کودکان را نیز به دست آورد».(۲) در اینجا کنیه‏های حضرت عباس(ع) بر شمرده می‏شود:

۱) ابوالفضل‏

در منابع بسیاری، کنیه حضرت عباس(ع) را ابوالفضل بر شمرده‏اند (۳) که در بین کنیه‏های ایشان، ابوالفضل (= ابوفاضل، ابوالفضائل) مشهورترین است اما دیگر کنیه‏های او یا غیر مشهور هستند و یا این که پس از واقعه کربلا حضرت را بدان خوانده‏اند. در مورد این کینه بحث وجود دارد که آیا این کنیه واقعی بوده و ایشان پدر فرزندی به نام فضل بوده‏اند یا اینکه این کنیه اعتباری و در واقع لقبی بوده است که به شکل کنیه به او نسبت داده‏اند. گفته‏ها و احتمالاتی در این زمینه وجود دارد که بدان پرداخته می‏شود:

آن چه از بررسی اسامی افراد در تاریخ به دست می‏آید این است که انتخاب کنیه همواره بر اساس نام فرزند بزرگ‏تر فرد نبوده و در موارد بسیاری این قاعده وجود ندارد.

نوشته‏اند در خاندان بنی‏هاشم هر که عباس نام داشته او را ابوالفضل کنیه می‏نهادند؛ همان گونه که عباس بن عبدالمطّلب و عباس بن ربیعة بن الحارث بن عبدالمطّلب و … نیز مکنّی به همین کنیه بوده‏اند(۴) که گفته‏ای مقبول و موجّه به نظر می‏رسد.

برخی دیگر گفته‏اند این کنیه برگرفته از برتری و فضلی بوده که از کودکی در حضرت نمود فراوان داشته و او را بدان صفت می‏شناخته‏اند آن گونه که در سوگ او نیز سروده‏اند:

اَبَاالفَضْلِ یَا مَنْ أَسَّسَ الفَضْلَ وَ الإبا

أَبِی الفَضْلُ اِلاّ اَنْ تَکُونَ لَهُ أَبا

«ای ابوالفضل! ای کسی که هر برتری و پاکدامنی را بنا نهادی! آیا برای من برتری و فضلی وجود دارد که تو پدر آن نباشی؟ (آیا کسی می‏تواند فضلی داشته باشد که در تو نباشد)».(۵) هم‏چنین در بین اعراب و مسلمانان نیز چنین سنتی بسیار دیده می‏شده که کنیه افراد را بر اساس ویژگی‏های آنان می‏گذاشته‏اند. آورده‏اند روزی رسول خدا(ص) شنید که فردی را ابوالحَکَم می‏خوانند. پیامبر اکرم(ص) او را نزد خود خواند و فرمود: «همانا حَکم [داور ]خداست و حُکم از آن اوست تو چرا ابوالحکم خوانده می‏شوی؟» او پاسخ داد:

«قبیله‏ام هر گاه بر سر مسأله‏ای اختلاف پیدا می‏کنند نزد من می‏آیند و من بین آنان داوری می‏کنم و با صادر کردن حکم خویش اختلاف را برطرف می‏نمایم» پیامبر اکرم(ص) به او فرمود: «چه کار خوبی می‏کنی»(۶) و این گونه گذاشتن چنین کنیه‏هایی را بر افراد بدون اشکال دانست.

گذشته از این همه این مطالب، در ردیف فرزندان عباس(ع) نام پسری را به اسم فضل آورده‏اند(۷) اما چون که فضل فرزندی نداشته، احتمال این که نام او از حافظه تاریخ ستُرده شده باشد، وجود دارد. این مسأله سبب شده که برخی برای توجیه کنیه حضرت عباس(ع) بر مطالبی مانند آنچه گذشت تمسک جویند گر چه هیچ یک از آنها با هم منافاتی ندارد و قابل جمع می‏باشد. یعنی وقتی در کودکی کسی را ابوالفضل بخوانند در او زمینه‏هایی هم ایجاد می‏شود که نام یکی از فرزندان خویش را فضل بگذارد.

۲) ابو القِربَة

در لغت عرب قِربة به معنای «مشک آب» است. حضرت عباس(ع) را به جهت آب رسانی‏اش در کربلا به این کنیه نامیده‏اند. در بسیاری از منابع تاریخی و رجالی چنین کنیه‏ای را برای حضرت برشمرده‏اند.(۸)

۳) ابو القاسم‏

کنیه‏ای غیر مشهور برای حضرت می‏باشد(۹) اگر چه برخی نوشته‏اند حضرت عباس(ع) فرزندی به نام قاسم داشته که در کربلا به شهادت رسیده است.(۱۰)

۴) ابن البَدَویّة

این کنیه نیز از جمله کنیه‏های غیر مشهور حضرت است و به معنای «فرزند زن بادیه‏نشین» می‏باشد. دلیل آن نیز این بوده که قبیله مادری حضرت، از جمله قبایل بیابان نشین عرب بوده‏اند.(۱۱)

۵) ابو الفَرجَة

در لغت عرب فرجه، «گشایش در سختی و بر طرف شدن اندوه» معنا شده است. برخی چنین کنیه‏ای نیز برای حضرت برشمرده‏اند که بیشتر به لقبی در قالب کنیه می‏ماند. دلیل آن هم بر طرف کردن اندوه و گشایش در سختی‏ها در نتیجه توسل به او می‏باشد.(۱۲)

● لقب‏های حضرت عباس(ع)

به عناوینی که بر اثر بروز و ظهور ویژگی‏هایی در انسان‏ها، به آنان نسبت داده شود و بیانگر ویژگی‏شان باشد، لقب می‏گویند. حضرت عباس(ع) القاب بسیاری دارد. برای ایشان بیش از بیست لقب مشهور برشمرده‏اند که معروف‏ترین آنها عبارت‏اند از:

۱) قمر بنی‏هاشم‏

حضرت عباس(ع) از جمال و زیبایی ویژه‏ای برخوردار بوده؛ به گونه‏ای که سیمای دل‏ربای او جلب توجه می‏کرد و چهره‏اش مانند ماه تمام، تابناک می‏نمود. چون از دودمان هاشم، جد پیامبر(ص) بوده، او را «ماه فرزندان هاشم» می‏خواندند. این لقب، لقبی مشهور برای حضرت به شمار می‏رود و بسیاری از منابع آن را برشمرده‏اند.(۱۳)

۲) باب الحوائج‏

حضرت عباس(ع) در دوران زندگانی امام مجتبی(ع) پیوسته در کنار آن حضرت به مددکاری مردم و برآوردن نیازهایشان می‏پرداخت. این رویه در زمان امامت امام حسین(ع) و پیش از جریان عاشورا نیز ادامه داشت تا آن جا که هر گاه نیازمندی برای کمک خواستن نزد این دو امام همام می‏آمد، حضرت عباس(ع) مأمور اجرای دستور امام خویش می‏شد. حضرت عباس(ع) جایگاه بلندی نزد برادرش امام حسین(ع) داشت. نوشته‏اند:

«همان گونه که پدرش امیر المؤمنین(ع) جایگاه بلندی نزد پیامبر اکرم(ص) داشت و باب او بود و هر گاه مشکلی روی می‏داد پیامبر اکرم(ص) ابتدا آن را با علی(ع) در میان می‏گذاشت، عباس(ع) نیز چنین حالتی نسبت به امام حسین(ع) داشت. امام با پیشامد هر مشکلی آن را با برادرش در میان گذاشته و از او می‏خواست که آن مشکل را برطرف نماید».(۱۴) این مسأله سبب شد تا ایشان را باب الحوائج؛ «برآورنده نیازها» بخوانند.(۱۵) البته به نظر می‏رسد این لقب بعدها در نتیجه توسل‏ها و کرامت‏های آن حضرت به ایشان داده شده است.

۳) باب الحسین(ع)

شدت دلبستگی حضرت عباس(ع) به برادر بزرگ‏تر خود، امام حسین(ع) تا آن جا بود که همواره خود را خدمتگزار وی می‏دانست و برای اجرای فرمان‏های ایشان همیشه پیش‏قدم بود. این بدان دلیل بود که پیامبر اکرم(ص) فرمود: «اَنَا مَدِینَةُ العِلمِ وَ عَلِیٌّ(ع) بَابُهَا فَمَن اَرَادَ مَدِینَةَ فَلْیَأْتِ البَابَ؛ من شهر دانش هستم و علی(ع) دروازه ورود به آن است. پس هر کس خواهان ورود به شهر دانش است، باید نخست سراغ درِ آن را بگیرد».(۱۶) حضرت عباس(ع) نیز درب ورود به شهر حسینی(ع) بود.

از علامه فقید طباطبایی؛، نویسنده تفسیر بزرگ المیزان در این باره نقل شده است که فرمود: «مرحوم سید السّالکین و برهان العارفین، آقا سید علی قاضی فرمود در هنگام کشف بر من روشن و آشکار شد که وجود مقدس ابا عبداللّه الحسین(ع) مظهر رحمت کلیّه الهیه است و باب و پیش‏کار آن حضرت، سقای کربلا، سرحلقه ارباب وفا، آقا باب الحوائج الی اللّه، ابوالفضل العباس صلوات اللّه و سلامه علیه است».(۱۷)

۴) سقّا

سقّا از مشهورترین لقب‏های حضرت عباس(ع) است و پس از واقعه کربلا به این لقب متصف گردید.(۱۸) یکی از بی‏رحمانه‏ترین حربه‏های جنگی دشمن در واقعه کربلا، بستن آب به روی لشگر امام حسین(ع) بود که از روز هفتم ماه محرّم آغاز شد اما حضرت عباس(ع) به همراه برخی دیگر از بنی‏هاشم، به فرات حمله می‏برد و آب می‏آورد.(۱۹) او این لقب را از پدران خویش به ارث برده بود؛ زیرا حضرت عبدالمطّلب، هاشم، عبد مناف و قُصَیّ نیز چنین لقبی داشتند. حضرت ابوطالب(ع) و عباس عموی پیامبر نیز به چنین ویژگی پسندیده‏ای مشهور بودند.(۲۰)

۵) کَبْش الکتیبة

اصطلاحی نظامی است که در جنگ‏ها به کار می‏رفته و به فردی شجاع اطلاق می‏شده که فردی که تمام صفات شجاعت و نام‏آوری در او جمع بوده و در پیشانی لشگر به جنگ با دشمن می‏پرداخته است. این لقب پیش از حضرت عباس(ع) تنها به دو نفر داده شده؛ ابتدا به فردی قریشی از قبیله بنی عبدالدار که از دشمنان سرسخت مسلمانان بود و طلحة بن ابی طلحة نام داشت. او در جنگ احد توسط امیر المؤمنین(ع) کشته شد زیرا شخص دیگری را جرأت رویارویی با او نبود و شجاعت و جنگاوری او باعث تضعیف روحیه مسلمانان شده بود.

با کشته شدن او توسط امیر المؤمنین(ع) روحیه به مسلمانان بازگشت و سبب خوشحالی پیامبر اکرم(ص) شد زیرا کشته شدن او باعث شد اتحاد مشرکین به شدت از هم گسیخته شود و بسیاری از آنان پا به فرار گذارند.(۲۱)

دومین فردی که پیش از حضرت عباس(ع) به این لقب خوانده شد مالک اشتر نخعی بود. او را در دوران خلافت امیر المؤمنین(ع) کبش العراق می‏خواندند.(۲۲) پس از وی این لقب به حضرت عباس(ع) رسید آن گونه که از زبان امام حسین(ع) سروده‏اند:

عَبَّاسُ(ع) کَبْشُ کَتِیبَتی‏ وَ کَنَانَتی‏

وَ سرُّ قَوْمی بَلْ اَعَزُّ حُصُونی‏

«عباس(ع) پهلوان لشگر و اهل بیت من بلکه شکست ناپذیرترین دژ من است».(۲۳)

۶) حامی الظُعَینة

در لغت عرب ظعینة از ریشه ظَعَنَ (= کوچ کرد) گرفته شده و به معنای زن هودج‏نشین(۲۴) می‏باشد. این لقب نیز از جمله القابی است که پس از واقعه عاشورا به حضرت داده شده و به معنای پشتیبان زنان هودج‏نشین است. چرا که دلگرمی زنان اهل حرم به بازوی توانای عباس(ع) بود. چه بسا پشتیبانی و حمایت از زنان بی‏دفاع، خود بخش بزرگی از دفاع است و وجود او در بین لشگر قوت قلبی برای همه به شمار می‏آمد. این لقب در عرب پیش از حضرت عباس(ع) تنها به یک نفر داده شده و او ربیعة بن مکدم کنانی از قبیله بنی فراس می‏باشد و چه در زمان زندگی و چه پس از مرگش او را این گونه می‏خوانده‏اند. آن سان که درباره‏اش سروده‏اند:

حامی الظعینة این منه ربیعة

أم أین من علیا ابیه کلام(۲۵)

القاب یاد شده از مشهورترین لقب‏های حضرت عباس(ع) است. البته ایشان لقب‏های دیگری نیز دارند که بدین شرح است:

۷) شهید؛(۲۶)

۸) عبد صالح؛

۹) مستجار (پشت و پناه)؛

۱۰) فادی (فداکار)؛

۱۱) ضَیغَم (شیر)؛

۱۲) مُؤثر (ایثارگر)؛

۱۳) ظَهر الولایة (پشتیبان ولایت)؛

۱۴) طیار؛(۲۷)

۱۵) اکبر؛(۲۸)

۱۶) مواسی (ایثار کننده)؛

۱۷) واقی (پاسدار)؛

۱۸) ساعی(۲۹) (تلاشگر)؛

۱۹) صدّیق (راست‏گفتار و درست‏کردار)؛

۲۰) بَطَل (گُرد)؛

۲۱) اطلس (چابک و شجاع، در لغت به معنای رنگارنگ یا دو رنگ بوده(۳۰) و کنایه از فرد زیرک و چابک است)؛

۲۲) حامل اللّواء (پرچمدار).(۳۱)

۲۳) صابر؛

۲۴) مجاهد؛

۲۵) حامی؛

۲۶) ناصر؛(۳۲)

در کلام معصومین‏علیهم السلام لقب‏های دیگری نیز برای حضرت عباس آمده است که از جایگاه والا و مقام ارجمند حضرت عباس(ع) حکایت می‏کند.

 


 

پی‏نوشت‏ها:

۱) نک، لغت نامه دهخدا، علی اکبر دهخدا، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، ۱۳۷۳ ه . ش ، ج ۱۱، ص ۱۶۴۵۲.

۲) معارف و معاریف، السید مصطفی الحسینی الدشتی، تهران، انتشارات مفید، چاپ دوم، ۱۳۷۶ ه . ش، ج ۸، ص ۵۹۵ .

۳) نفس المهموم، شیخ عباس قمی، قم، منشورات مکتبه بصیرتی، بی تا، ص ۳۳۲؛ تنقیح المقال فی احوال الرجال، عبد اللّه المامقانی، نجف، مطبعة الحیدریة، ۱۳۵۲ ه . ق، ج ۱، ص ۱۲۸.

۴) بطل العلقمی، عبد الواحد بن احمد المظفر، نجف، مطبعة الحیدریة، بی‏تا، ج ۲، ص ۹.

۵) همان.

۶) همان، ص ۱۰.

۷) العباس(ع)، عبدالرزاق المقرم، نجف، مطبعة الحیدریة، بی تاص ۱۹۵ ؛ المجدی فی أنساب الطالبیین، نجم الدین ابوالحسن علی بن محمد بن العلوی العمری، قم، مطبعة سید الشهداء، مکتبة آیة اللّه العظمی النجفی، چاپ اول، ۱۴۰۹ ه . ق ، ص ۲۳۱.

۸) أنساب الأشراف، احمد بن یحیی بن جابر البلاذری، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چاپ اول، ۱۳۹۴ ه . ق، ج ۲، ص ۱۹۲ ؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، فضل بن الحسن الطبرسی، نجف، مکتبة الحیدریة، چاپ دوم، ۱۳۹۰ ه . ق، ص ۲۰۳ .

۹) بطل العلقمی، ج ۲، ص ۸.

۱۰) مقتل الحسین(ع)، محمد تقی بحر العلوم، بیروت، دار الزهراء، چاپ دوم، ۱۴۰۵ ه . ق‏بحار الأنوار، محمد باقر مجلسی، بیروت، مؤسسة الرسالة، ۱۴۰۳ ه . ق، ص ۳۱۵ ؛ العباس(ع)، ص ۱۹۵.

۱۱) بطل العلقمی، ج ۲، ص ۹۱.

۱۲) همان، ص ۱۰.

۱۳) مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب السروی المازندرانی، ابو جعفر محمد بن علی، قم، مطبعة العلمیة، بی‏تا، ج ۴، ص ۱۰۸ ؛ بحار الأنوار، محمد باقر مجلسی، بیروت، مؤسسة الرسالة، ۱۴۰۳ ه . ق، ج ۴۵، ص ۴۰ .

۱۴) بطل العلقمی، ج ۳، ص ۳۵.

۱۵) مقاتل الطالبیین، ص ۵۵ ؛ بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۴۰ ؛ مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۱۰۸ ؛ بطل العلقمی، ج ۳، ص ۲۰۸ ؛ کبریت الأحمر، ص ۳۸۴.

۱۶) مستدرک الحاکم النیسابوری، حافظ ابو عبد الله محمد بن عبد الله الحاکم النیسابوری، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول ۱۴۱۱ ه . ق ، ج ۳، ص ۱۲۶.

۱۷) چهره درخشان قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس(ع)، علی ربانی خلخالی، قم، مکتب الحسین، چاپ پنجم‏۱۳۷۸ ه . ش، ج ۱، صص ۱۴۷ و ۱۴۸.

۱۸) الثقات، محمد بن حبّان، دائرة المعارف العثمانیة، چاپ اول، بی جا، ۱۳۹۵ ه . ق، ج ۲، ص ۳۱۰ ؛ السیرة النبویة، محمد بن حبّان، بیروت، مؤسسة الثقافیة، چاپ اول، ۱۴۰۷ ه . ق، ج ۱، ص ۵۵۹ .

۱۹) الإختصاص، محمد بن محمد بن نعمان الشیخ المفید، بیروت، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۲ ه . ق، ص ۷۸ ؛ رجال الطوسی، ابو جعفر محمد بن الحسن، نجف، مطبعة الحیدریة، چاپ اول، ۱۳۸۱ ه . ق ، ص ۷۲ .

۲۰) تاریخ الیعقوبی، احمد بن ابی‏یعقوب، بیروت، دار صادر، بی‏تا، ج ۲، ص ۷۶ ؛ سیرة النبویة، ابن هشام، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۵۵ ه . ق، ج ۱، ص ۹۶.

۲۱) بطل العلقمی، ج ۲، صص ۵۳ - ۵۴ .

۲۲) بطل العلقمی، ج ۲، صص ۵۳ - ۵۴ .

۲۳) همان، ص ۶۰.

۲۴) فرهنگ معاصر، آذرتاش آذرنوش، تهران، نشر نی، چاپ اول، ۱۳۷۹ ه . ش، ص ۲۱۳.

۲۵) بطل العلقمی، ج ۲، صص ۶۳ و ۶۴.

۲۶) مصباح الزائر، سید بن طاووس، قم، مؤسسة آل البیت، چاپ اول، ۱۴۱۷ ه . ق، صص ۲۴۵ - ۲۴۹ ؛ بحار الأنوار، ج ۹۸، صص ۲۲۲ - ۲۲۷.

۲۷) بطل العلقمی، ج ۲، ص ۱۰۸.

۲۸) الطبقات، محمد ابن سعد، لیدن، مطبعة بریل، ۱۳۲۱ ه . ق، ج ۳، ص ۱ ؛ سیر إعلام النبلاء، شمس الدین محمد بن احمد الذهبی، مصر، دار المعارف، بی‏تا، ج ۳، ص ۲۱۶ .

۲۹) سه لقب اخیر در زیارت ناحیه مقدسه آمده است.

۳۰) لسان العرب، ج ۶، ص ۱۳۵.

۳۱) مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۱۰۸ ؛ بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۴۰ ؛ بطل العلقمی، ج ۲، ص ۱۲.

۳۲) چهار لقب اخیر در: الإقبال، علی بن موسی بن جعفر السید بن طاووس، تهران، دار الکتب الاسلامیة، چاپ دوم، ۱۳۹۰ ه . ق، ص ۳۳۴ ؛ بحار الأنوار، ج ۹۸، ص ۳۶۴ ؛ مصباح الزائر، ص ۳۵۱.

به کوشش مهتاب ابیان


 نظر دهید »

حرارت در دلهای مومنان (حدیث روز)

16 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله فرمود :
 
براى شهادت حسین علیه السلام ، حرارت و گرمایى در دلهاى مؤمنان است که هرگز سرد و خاموش نمى شود .



منبع : ( کتاب جامع احادیث الشیعه ، ج 12، ص 556)

 نظر دهید »

شهادت امام حسین علیه السلام

16 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

بعد ازظهر روز عاشورا، شمار زیادی از سپاه دشمن به دست امام حسین علیه السلام به هلاکت رسیدند. بسیاری از دلاوران و جنگاوران سپاه یزید سرنگون شدند و پس از آن، دیگر کسی جرئت به میدان آمدن نداشت.

امام حسین علیه السلام در حالی که در اثر شدت مبارزه و گرما و تشنگی، ضعیف و ناتوان شده بود، لحظه ای ایستاد تا کمی استراحت کند؛ ناگهان، سنگی به پیشانی مبارکشان خورد. لباس خود را بالا زد تا خون صورتش را پاک کند، تیری سه شعبه از کمان حرمله، سینه مبارکشان را شکافت. آن گاه، سپاهیان عمر بن سعد، با تیر و نیزه از هر طرف امام را مورد حمله قرار دادند. امام از اسب بر زمین افتاد. مدتی نسبتاً طولانی بر زمین کربلا بود، در حالی که در خون خود می غلتید. کسی جرئت نزدیک شدن به او را نداشت؛ ولی سرانجام شمر ملعون، در کمال قساوت به آن حضرت نزدیک شد و او را به شهادت رساند. 

غارت خیمه ها

پس از شهادت امام حسین علیه السلام در عصر روز عاشورا به دستور عمر بن سعد، سپاهیان سیا ه دل، با یورش به خیمه ها، آن ها را به آتش کشیدند و کودکان و زنان را آواره بیابان های سوزان و پرتیغ و خار کربلا کردند.

دگرگونی عالم، پس از شهادت امام حسین علیه السلام

گفته اند که پس از شهادت امام حسین علیه السلام، غبار شدیدی که سیاه وتاریک بود، فضای آسمان را پوشاند و زمین به سختی لرزید و شرق و غرب عالم تاریک شد.


منابع :

- لهوف، ص180

- بحارالانوار، ج 45، ص 53؛ مقتل خوارزمی، ج 2، ص 39؛ کامل ابن اثیر ، ج 4، ص 78.

- لهوف، ص 147

 نظر دهید »

وداع امام حسین علیه السلام با خیمه ها

16 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

پس از آن که همه یاران و اهل بیت امام حسین علیه السلام به شهادت رسیدند، امام حسین علیه السلام خود را آماده شهادت کرد. به سمت خیمه ها آمد تا با اهل بیت خویش وداع کند. زنان و دختران همین که امام را آمادة رفتن به میدان دیدند، صدا به شیوه و گریه بلند کردند.

مقتل الحسین علیه السلام، ص 282

 نظر دهید »

غسل شهادت

16 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

گفته اند که شام روز نهم، شماری از اصحاب امام حسین علیه السلام، همراه حضرت علی اکبر علیه السلام، مشک هایی آب از فرات برای خیمه ها آوردند و اصحاب امام، دسته جمعی غسل شهادت کردند.

نیز گفته شده است که برخی از اصحاب با هم شوخی می کردند! بریر با عبدالرحمن مزاح می کرد؛ عبدالرحمن به او گفت: «حال وقت مزاح و شوخی نیست.» بریر گفت: «نزدیکان من می دانند که من هرگز نه در جوانی و نه در کهن سالی، اهل شوخی نبوده ام؛ ولی چون به بهشت بشارت داده شده ام، سراز پا نمی شناسم و فاصله ام را تا بهشت، جز شهادت نمی دانم.»


الامام الحسین علیه السلام و اصحابه، ص 359

 نظر دهید »

خطبه خواندن امام حسین علیه السلام

16 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

در شام روز نهم محرم، امام حسین علیه السلام خطبه ای مهم برای اصحاب و یاران خویش ایراد فرمودند و ضمن سخنانی، چنین فرمودند: «به درستی که من یارانی بهتر و با وفاتر از اصحاب و یاران خود سراغ ندارم … من می دانم که فردا کار ما با این ها به جنگ خواهد انجامید. من بیعت خود را از شما بر می دارم و به شما اجازه می دهم تا از سیاهی شب برای پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هریک از شما، دست یک تن از اهل بیت مرا بگیرید و پراکنده شوید.»

آن گاه، اهل بیت و اصحاب آن حضرت، یکی پس از دیگری برخاستند وبر فداکاری و وفاداری خود تا مرز شهادت، نسبت به امام، پافشاری کردند.

 

 نظر دهید »

شبه پیامبر در روز عاشورا

16 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

پیوند: http://nazary.womenhc.com/?p=8204&more=1&c=1&tb=1&pb=1

فرزند بزرگ سيد الشهدا و شبيه پيامبر كه روز عاشورا فداى دين شد.مادر على اكبر، ليلا دختر ابى مره بودكنيه اش ابوالحسن ، مادرش ليلى دختر ابى مرة بن مسعود ثقفى ، و مادر ليلى ميمونه دختر ابوسفيان بود، و مادر ميمونه دختر ابى العاص بن اميه بوده است . على اكبر نخستين كسى بود كه از بنى هاشم در معركه كربلا به شهادت رسيد. محمد بن محمد بن سليمان به سندش از مغيره براى من حديث كرد كه روزى معاويه به اطرافيان خود گفت : چه كسى در اين زمان سزاوارتر به خلافت است ؟ گفتند، تو معاويه گفت : نه سزاوارترين مردم به خلافت على بن الحسين است كه جدش رسول خدا صلى الله عليه و آله است و در او گرد آمده شجاعت بنى هاشم ، سخاوت بنى اميه ، زيبائى قبيله ثقيف .
يحيى بن حسن علوى و ديگر از طالبين گفته اند: آن على بن الحسين كه در كربلا كشته شد مادرش كنيزى بود. ام ولد و آنكه مادرش ليلى بود فرزند ديگر حضرت بود و او جد يحيى بن الحسن و ساير كسانى است كه نسبشان به حسين بن على عليه السلام مى رسد..علی در كربلا حدود 25 سال داشت.سن او را 18 سال و 20 سال هم گفته‏اند.او اولين شهيد عاشورا از بنى هاشم بود.(1) على اكبر شباهت بسيارى به پيامبر داشت،هم در خلقت،هم در اخلاق و هم در گفتار.به همين جهت روز عاشورا وقتى اذن ميدان طلبيد و عازم جبهه پيكار شد،امام حسين«ع»چهره به آسمان گرفت و گفت:«اللهم اشهد على هؤلاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس برسولك محمد خلقا و خلقا و منطقا و كنا اذا اشتقنا الى رؤية نبيك نظرنا اليه…»(2)شجاعت و دلاورى على اكبر و رزم آورى و بصيرت دينى و سياسى او،در سفر كربلا بويژه در روز عاشورا تجلى كرد.سخنان،فداكاريها و رجزهايش دليل آن است.وقتى امام حسين از منزلگاه«قصر بنى مقاتل»گذشت،روى اسب چشمان او را خوابى ربود و پس از بيدارى«انا لله و انا اليه راجعون»گفت و سه بار اين جمله و حمد الهى را تكرار كرد.على اكبر وقتى سبب اين حمد و استرجاع را پرسيد،حضرت فرمود:در خواب ديدم سوارى مى‏گويد اين كاروان به سوى مرگ مى‏رود.پرسيد:مگر ما بر حق نيستيم؟ فرمود: چرا.
گفت: «فاننا اذن لا نبالى ان نموت محقين»پس باكى از مرگ در راه حق نداريم!(3) روز عاشورا نيز پس از شهادت ياران امام،اولين كسى كه اجازه ميدان طلبيد تا جان را فداى دين كند او بود.گر چه به ميدان رفتن او بر اهل بيت و بر امام بسيار سخت بود ، ولى از ايثار و روحيه جانبازى او جز اين انتظار نبود.وقتى به ميدان مى‏رفت،امام حسين«ع» در سخنانى سوزناك به آستان الهى، آن قوم ناجوانمرد را كه دعوت كردند ولى تيغ به رويشان كشيدند، نفرين كرد.
على اكبر چندين بار به ميدان رفت و رزمهاى شجاعانه‏اى با انبوه سپاه دشمن نمود. هنگام جنگ،اين رجز را مى‏خواند كه نشان دهنده روح بلند و درك عميق اوست:
انا على بن الحسين بن على‏
نحن و رب البيت اولى بالنبى‏
تالله لا يحكم فينا ابن الدعى‏
اضرب بالسيف احامى عن ابى‏
ضرب غلام هاشمى عربى(4)
پيكار سخت، او را تشنه‏تر ساخت. به خيمه آمد. بى آنكه آبى بتواند بنوشد، با همان تشنگى و جراحت دوباره به ميدان رفت و جنگيد تا به شهادت رسيد. قاتل او مرة بن منقذ عبدى بود. پيكر على اكبر با شمشيرهاى دشمن قطعه قطعه شد. وقتى امام بر بالين او رسيد كه جان باخته بود .صورت بر چهره خونين على اكبر نهاد و دشمن را باز هم نفرين كرد: «قتل الله قوما قتلوك…» و تكرار مى‏كرد كه:«على الدنيا بعدك العفا».و جوانان هاشمى را طلبيد تا پيكر او را به خيمه گاه حمل كنند.(5) على اكبر، نزديكترين شهيدى است كه با حسين«ع» دفن شده است. مدفن او پايين پاى ابا عبد الله الحسين«ع» قرار دارد و به اين خاطر ضريح امام ، شش گوشه دارد.(6)
الگوى شجاعت و ادب،اكبر
در دانه فاطمى نسب،اكبر
فرزند يقين ز نسل ايمان بود
پرورده دامن كريمان بود
آن يوسف حسن،ماه كنعانى‏
در خلق و خصال،احمد ثانى‏
آن شاهد بزم،سرو قامت بود
دريا دل و كوه استقامت بود
آن دم كه لباس رزم مى‏پوشيد
از كوثر عشق،جرعه مى‏نوشيد
از فرط عطش فتاده بود از تاب‏
گرديد ز دست جد خود سيراب‏
در راه خدا ذبيح دين گرديد
بر حلقه عاشقان نگين گرديد
داغش كمر حسين را بشكست‏
با خون سرش حناى خونين بست‏
ديباچه داستان حق،اكبر
قربانى آستان حق،اكبر

منابع:
1- الامام الحسين،ج 3،ص 245 و مقاتل الطالبيين.
2ـ بحار الأنوار،ج 45،ص .43
3ـ اعيان الشيعه،ج 8،ص .206
4ـ همان،ص 207
5 ـ حياة الامام الحسين،ج 3،ص 248
6ـ از جمله براى شرح حال او ر.ك:«على الاكبر»از عبد الرزاق الموسوى،چاپ 1368 قمرى،نجف،146 صفحه.
حوزه

 

 نظر دهید »

زندگینامه حضرت علی اکبر

16 آذر 1390 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

پیوند: http://186.womenhc.com/?p=8203&more=1&c=1&tb=1&pb=1


الگوی شایسته

ما جوانان به دنبال الگویی هستیم که نخست هم‏سن و سالمان باشد و همانند ما در توفان جوانی بوده و در نشیب و فراز حوادث حضورداشته باشد. معصوم نباشد، زیرا با ما فرق خواهد کرد و در بحرانهای اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی درگیر شده باشد تا به‏خوبی او را همانند خود بدانیم و از شیوه زندگانی، روش برخورد او با دیگران، چگونگی سخن گفتن، شهامت، شجاعت، دلیرمردی و بی‏باکی وی برای خود سرمشق بگیریم و او را نمونه ‏ای تمام عیار برای‏ امروز و فردای زندگی خود بدانیم.

دفتر زندگانی چنین الگویی را که برخی هجده ساله و  بعضی  سالهایی بیشتر دانسته‏اند، می‏ گشاییم و با یکدیگر به صحیفه صفات‏ و ارزشهای چشمگیر او می ‏نگریم.

او یازدهم شعبان سال سی و سوم هجری به دنیای پر غوغای حیات‏ پاگذاشت. پدر در گوش راست او اذان گفت و دیگر گوش وی را با ترنم اقامه آشنا ساخت تا از آغاز با نغمه توحید، نبوت، امامت و ولایت آشنا شود و با چنین سرودهایی راه روشن رستگاری را از عمق‏ جان بیابد. آشفتگی اوضاع سیاسی آن عصر بدان‏ حد بود که نام «علی‏» جرمی نابخشودنی حساب می‏ شد و بر زبان‏ راندن این واژه مقدس ممنوع  بود. پدر وی، که به خوبی می ‏دانست‏ نام دیباچه شخصیت و نشان دهنده شرافت، ادب و عظمت انسان است، نام کودک را «علی‏» نهاد تا بهترین برکات و زیباترین صفات ‏بر دریای وجود فرزندش ریزان شود. درپی آن، لقب «اکبر» نیز برای او انتخاب کرد تا «علی اکبر» که به عنوان پسر نخست ‏خانواده است ‏با دیگر فرزندان، که نام ‏آنان نیز علی خواهد بود، تفاوت یابد.

پدر علی که همانند پدرانش از تمامی اصول اساسی و شیوه ‏های‏ شیرین تربیتی آگاهی داشت، خود را با دنیای کودکی هماهنگ می ‏کرد و رفتاری که شایسته کودکی فرزند بود، انجام می‏ داد تا همانند جد عزیز خود عمل کرده، لحظه ‏ای از شرایط روحی روانی کودک‏ دلبند خویش دور نماند.

همراه با بزرگ شدن علی، پدر سخنان برتر، آداب والاتر و شیوه ‏های زندگی و احترام بیشتر به او می‏ آموخت تا شخصیت خود را باز یابد و از ارزش وجود خود بیشتر آگاه شود.

بدین خاطر هنگام نام بردن از او، الفاظی همراه با احترام به ‏کار می ‏برد تا از آغاز زندگی، احساس سرافرازی و شخصیت کند.

به سوی مدرسه

علی که هفت‏ ساله شد، به تمرینهای فکری و آموزش‏های دینی‏ پرداخت و با مراقبت‏های صحیح سنجیده پدر، بنیان‏های اعتقادی در روان او و شیوه ‏های رفتاری در اعمال او رشدی بیشتر یافت.

روزی پدر، عبدالرحمان را به آموختن سوره حمد به فرزندش ‏گمارد. وقتی آموزش تمام شد و علی در حضور پدر سوره حمد را قرائت کرد، پدر، هدایای فراوان به عبدالرحمان بخشید. آنگاه به اطرافیان که از این همه ‏بذل و بخشش تعجب کرده بودند، فرمود:

«این هدایا توان برابری عطای معلم علی را ندارد که در برابر تعلیم قرآن، همه هدایا ناچیز است»

علی در جوانی با ویژگیهای اخلاقی و رفتاری خود نگاه انبوه‏ جوانان را به سوی خود جلب می‏کرد. آنچه در این فراز از داستان ‏او گفته می ‏شود، نکته ‏هایی است که بی‌تردید با مطالعه و رد شدن‏ تاثیری بسزا نخواهد داشت، از این رو، باید از سر صبر و تامل ‏بیشتر مطالعه و مرور کنیم و به خاطر بسپاریم.

علی صفات جدّ خود را می‏ دانست، از این ‏رو، همواره در آینه اخلاق و رفتار او نظر می ‏کرد و خود را بدان صفات می ‏آراست. به هنگام‏ جوانی در میان جمع و با دوستان خود، گشاده رو و شادمان بود؛ ولی در تنهایی اهل تفکر و همراه با حزن بود. علاقه فراوانی به‏ خلوت با خدای خود و پرداختن به راز و نیاز و گفتگو باخالق هستی‏ داشت. در زندگی آسان‏گیر، ملایم و خوش‏خو بود، به روی کسی خیره نمی ‏شد. بیشتر اوقات بر زمین چشم می‏ دوخت و با بینوایان و فقرا که از نظر ظاهری در جامعه و نگاه دنیاطلبان ‏احترام چشمگیری نداشتند. نشست و برخاست می‏ کرد، با آنان همسفر‏ می‏ شد.

هرگز عیب ‏جویی نمی ‏کرد و از مداحی نابجا و شنیدن چاپلوسی افراد دوری می‏ کرد. تمامی انسانها را بندگان خدا می ‏دانست و از تحقیر آنان خودداری می ‏ورزید. در طول عمر خویش به کسی دشنام نداد و ناسزا نگفت. از دروغ  تنفر داشت و صداقت و راستگویی شیوه همیشه ‏او بود. بخشنده بود و آنچه به دست می ‏آورد، به دیگران به ویژه ‏نیازمندان انفاق می‏ کرد. به عیادت بیماران می‏ رفت.

برای همسالان برادری مهربان و برای کودکان پدری پرمحبت ‏بود و مسلمانان را مورد لطف و عطوفت‏ خویش قرار می‏داد. امور دنیوی و اضطراب‏های مادی او را متزلزل نمی ‏ساخت.

زندگی علی ساده بود و در آن از تجمل و اسراف اثری دیده نمی‏شد. آنان که اخلاقی نیکو و فضایلی شایسته‏ داشتند، همیشه مورد تکریم و احترام وی بودند و خویشاوندان از صله او بهره ‏مند می‏ شدند. از صبری عظیم برخوردار بود و از هیچ کس ‏توقع و انتظاری نداشت.

در میدان رزم سلحشوری شجاع، نیرومند و پرتوان بود و انبوه‏ دشمن هرگز او را بیمناک نمی ‏ساخت. در اجرای عدالت و دفاع از حق، قاطع و استوار بود. به یاری محرومان و مظلومان می ‏شتافت و در برابر ظالمان می‏ ایستاد. تا حق را به صاحبش برنمی‏ گردانید، آرام ‏نمی ‏گرفت. به دانش اندوزی و فراگیری معارف اهمیت زیادی می ‏داد و همواره پیروان خود را از جهالت و بی‏خبری باز می ‏داشت.

به پاکیزگی و آراستگی علاقه‏ای وافر داشت و این صفت از دوران‏ کودکی در او دیده می ‏شد. از این رو همواره بر تمیزی لباس و بدن ‏اهتمام می ‏ورزید.

بسیار فروتن بود و از تکبر نفرت داشت. نه تنها بر انسانها بلکه باحیوانات نیز محبت داشت و با مهربانی و انصاف با آنان‏ رفتار می‏ کرد. آنان که قیافه ظاهری و سیمای به نور نشسته علی را دیده ‏اند،چهره وی را این گونه ترسیم کرده ‏اند:

قیافه ‏اش بسیار با ابهت ‏بود و چون ماه تابان می‌درخشید. به‏ زیبایی و پاکیزگی آراسته بود. چون به طرف کسی بر می‏ گشت ‏با تمام ‏بدن بر می ‏گشت. نگاهش به زمین بود تا به آسمان. (تاریخ یعقوبی، ج 1، ص 513)

… با این ویژگیهای روشنی آفرین به خوبی می‏ توان او را شناخت، وی علی اکبر پور والای امام حسین علیه‌السلام است. جوانی زیبا که همانند جد خود رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در سیرت، سپید و در صورت، آسمانی می ‏نمود و همواره یاد و نام پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از چگونگی سخن گفتن و یا راه رفتن و دیگر برخوردهای اجتماعی و اخلاقی او می ‏تراوید. از این رو، امام‏ حسین علیه‌السلام او را شبیه ‏ترین در خلقت و آفرینش، اخلاق و صفات روحی، گفتار و آداب اجتماعی به رسول ‏خداصلی‌الله‌علیه‌و‌آله) معرفی می‏ کرد.

کلام شیرین، بیان روان، ادب بسیار در برابر پدر و مادر، اطاعت‏ بی‌چون و چرا از مقام ولایت و دلدادگی به حقیقت، برگی دیگر از زندگانی زرین علی اکبر بود. این ویژگیها چون با فروتنی او همراه می ‏شد، نگاه تحسین ‏آمیز همگان را به دنبال داشت.

در ساحل فرات

علی در حماسه کربلا، درخششی چشمگیر داشت و با هر بار حمله خود، دهها نفر را به خاک هلاکت می ‏انداخت. قهرمانان عرصه‏ های نبرد، کمتر از دانش و بینش بهره دارند؛ زیرا در مسیر رزم و جنگ قرار داشته و فرصت ‏نداشته و یا علاقه کمتری به درس آموزی و دانش آفرینی از خود نشان می‏ دهند؛ اما علی اکبر، جوانی چند بعدی بود و سطرهای کتاب‏ وجودش با حکمت نگاشته شده بود. چشمه ‏های دانش و دانایی از اعماق‏و جودش می‏ جوشید. در مجالس گوناگون عالمانه و اندیشمندانه لب به‏ سخن می‏ گشود و به دور از غرور و تکبر مردانه سخن می ‏گفت.

ما جوانان هرچند از صفات خوبی بهره ‏مند باشیم، گاه توان تحمل ‏سختی‏ها و ظرفیت رویارویی با مصایب را از دست می‏ دهیم و سنگینی ‏ناملایمات زندگی، تعادل رفتار و گفتارمان را می ‏رباید.

علی اکبر در چنین صحنه‏ های سخت و طاقت‏ سوز، تنها به رضا و تسلیم الهی فکر می‏کرد و چنان در برابر بلاهای الهی آرام و مطمئن‏ بود که گاه حیرت و شگفتی دیگران را برمی ‏انگیخت. از این رو، درهنگامه درد آلود کربلا به پدر گفت:

«اولسنا علی الحق‏» (پدرجان) آیا ما برحق نیستیم؟

و چون امام فرمود: آری، گفت: در این هنگام، باکی از مرگ‏ نداریم.

این روحیه قوی و صفات شایسته، چنان ابهت و عظمت‏ به علی اکبر داده بود که افزون بر دوستان، دشمنان آگاه نیز به برتری‏هایش‏ اعتقاد و اعتماد داشتند و اعتراف می‏کردند. معاویه روزی ازاطرافیانش پرسید: «چه کسی در این زمان برای خلافت مسلمانان ‏بر دیگران برتری دارد و برای حکمرانی بر مردم از دیگران ‏سزاوارتر است؟» روباه صفتان زشت ‏سیرت که نام و نان خود را در تملق می ‏یافتند، به ستایش خلیفه پرداختند و او را لایق این منصب معرفی کردند.

معاویه گفت: نه چنین نیست:

«اولی الناس بهذالامر علی بن الحسین بن علی جده رسول الله و فیه شجاعه بنی‏ هاشم و سخاه بنی امیه و رهو ثقیف؛ شایسته‏ ترین افراد برای امر حکومت، علی اکبر فرزند امام حسین‏ است که جدش رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است و شجاعت ‏بنی‏ هاشم، سخاوت بنی‌امیه و زیبایی قبیله ثقیف را در خود جمع کرده است» (مقاتل الطالبیین، ص 78)

روز عاشورا پس از شهادت یاران امام، اولین كسى كه اجازه میدان طلبید تا جان را فداى دین كند، او بود. اگر چه به میدان رفتن او بر اهل بیت و بر امام بسیار سخت بود، ولى از ایثار و روحیه جانبازى او جز این انتظار نبود. حضرت على‌اكبر علیه‌السلام، نزدیكترین شهیدى است كه با امام حسین علیه‌السلام دفن شده است. مدفن او پایین پاى ضریح مقدس اباعبد الله الحسین علیه‌السلام، در کربلای معلّی قرار دارد.

الف . لقایی

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
  • 11
  • ...
  • 12
  • ...
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16

جستجو

آرشیوها

  • دی 1390 (35)
  • آذر 1390 (124)
  • بیشتر...

آخرین نظرات

  • گل نرگس  
    • زمهرير
    • بكاء
    • نگين آفرينش
    • سرير
    • نور الهدی
    • فدک
    • سخن عشق
    در پرچم کربلا در اربعین برافراشته شد
  • ابراهیم در از پانزدهم رجب سال 60 هجری تا دوم محرم سال 61 هجری قمری
  • نرجس خاتون(س) شاهین شهر  
    • مدرسه علمیه نرجس خاتون شاهین شهر
    در تاریخ عاشورا به شعر
  • saieed mohamadi در روز چهاردهم محرم الحرام
  • رحیمی  
    • محدثه بروجرد
    در آرزوي گريه برحسين تا آخرين نفس (حدیث روز)
  • فاطمه در ورود اسيران به شام- 29 محرم
  • جبرئیل قاسم زاده در از پانزدهم رجب سال 60 هجری تا دوم محرم سال 61 هجری قمری
  • محمد رضا حمیدی در وقایع روز هفتم محرم
  • طاها در الشام الشام الشام (حدیث روز)
  • حامد در فرازي از زيارت ناحيه مقدسه(حدیث روز)
  • کوثر نور در فضیلت و اعمال ماه صفر المظفر
  • حسین در كمترين ثواب زيارت كننده ي قبر حسين عليه السلام (حدیث روز)
  • مهدی در ورود اسيران به شام- 29 محرم
  • سید محسن در روشن کردن شمع در شام غریبان نماد چیست؟
  • پریسا در روشن کردن شمع در شام غریبان نماد چیست؟
  • yahafiz در شرح کوتاهی بر زیارت اربعین امام حسین (ع)
  • خضری  
    • حضرت زینب سریش آباد
    در سخنرانی عبیدالله بن زیاد در مسجد کوفه
  • جان نثاری  
    • مرکز تخصصی تفسیر و علوم قرآنی حضرت فاطمه(س) تهران
    در تاریخ عاشورا به شعر
  • حسین در روز ششم محرم با نام حضرت قاسم علیه السلام
  • موسسه آموزش عالی حوزوی معصومیه (خواهران)  
    • معصومیه خواهران قم
    در گنبد اسلام(حدیث روز)

پیوندها

  • تاریخ نگار محرم
  • شور و شعور حسینی
  • جشن وبلاگی فجر
  • جانم فدای امام علی النقی علیه السلام
  • نامه ای به روح الله
  • ده ختم قرآن به نیت «رفع مهجوریت قرآن»
  • ختم هفتاد و دو زیارت عاشورا
  • ریحانه
  • بزم فرات
  • ختم سي هزار زيارت عاشورا
  • تجربه های رمضان
  • یار مهربان
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            
خرید کارت شارژ
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس